محل تبلیغات شما

شب خوبی نداشتم،با بغض و صورتی ارایش شده و خیس از گریه خوابیدم و با چشمون سیاه ریمل ریخته و بغضی عمیق تر بیدار شدم، ساعت ۱۱.۲۶ روز پنجشنبه است، از ساعت ۷ بیدارم و دارم فکر می‌کنم، بلند میشم که برم کیک درست کنم اما دستم نه به کیک میره نه حلوا پرون، رو تخت می شینم و یکهو بغضم میشکنه، میرم سراغ voice های دکتر روانپزشک که پارسال میرفتم، اولی رو که ۲۰ دقیقه است گوش میدم و مدام به پهنای صورتم اشک میریزم، جلسه اولم با این دکتر دقیقا یکسال پیش همچین روزی بود، بیشتر غم میگیره، یکسال گذشت و من همچنان در همون برزخم.

فکر اینکه تو این یکسال یک قدم جلو نرفتم منو بیشتر ناراحت میکنه، همین حین، "میم" بهم مسیج میده" من دارم میرم، الان فرودگاهم"  و من خوشحال با غمی عمیق براش آرزوهای خوب میکنم و حسرت میخورم به زندگی خودم .

پ ن: جای خوبی از زندگیم نیستم. چند ساله جای خوب نبودم. حالم بشدت بده، هم حال روتین هم جسمیم. میگن اگه حال روح بد باشه جسم زودتر آسیب میبینه، راست گفتن، غده ی توی گلوم شاهده.

2822:: من خوبم، تو گریه نکن جانانم :)

2820:: خدایا، الآپدیت پلیز

۲۸۱۹:: حکایت افسردگان

یکسال ,هم ,دکتر ,کیک ,ساعت ,فکر ,و من ,مسیج میده ,بهم مسیج ,میده من ,من دارم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها